سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من - او = هیچکس












مقدمه:جون من.............نظر نمیدی...............زحمت خوندنشو به خودت نده....................

در جاده ای ایستاده ام .......

صدایی از دور دست می اید.........

گوشهایم را تیز میکنم...........

بشمر یک بشمر دو.............

این طرف ها که پادگانی نیست.........

نگاهی عمیق به همه جا می اندازم........

در ته جاده کسی را میبینم......

در حال دور شدن است.......

شمارش قدم های اوست......

این همه مدت........

از من دور میشد و من نمیفهمیدم............


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 9:56 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:خودم نوشتم..........یادگاری نمیذاری......................نخون..........

چتر جدایی بر سر میگیرم تا باران دروغ و دورویی بر سرم نریزد..................


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 4:32 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام دوست خوبم....خودم...........نوشتم...............نظر نمیدی........نخون..............ممنون.........

تو همان بچه پولداری هستی که مرا در ویترین مغازه ای دیدی و خوشت امد برای خود خریدی و با خود به خانه قلب بردی.... تو انقدر در خانه دل داشتی که بی توجه به من بعد از مدتی مرا در سطل اشغال تنهایی انداختی و او ان بچه فقیری بود که......در سطل اشغال تنهایی وقتی به دنبال چیزی برای خود بود مرا یافت خوشحال شد...مرا با خود به خانه برد...در فضای کثیف خانه دل مرا خوب شست ..........وقتی میخواست بخوابد........دلم را بغل میکرد و میخوابید ......حالا خود قضاوت کن.......تو را دوست داشته باشم یا او را...............

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 1:17 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:نظر نمیدی نخون......................دوست گلم...................

تمرین خوبی..........برای سنجش............احساس..............دروغینت بودم....................................

 


نوشته شده در سه شنبه 90/10/20ساعت 9:28 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:نظر نمیدی.........نخونی.....بهتره......جون خودم..............

رنگ نگاهت عوض شده.................حرفهایت بوی بدی میدهد................دستانت احساس همیشگی را ندارد............تو واقعا عاشق همیشگی هستی...........

 


نوشته شده در سه شنبه 90/10/20ساعت 8:43 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:خودم نوشتم...........نظر نمیدی.........جون من نخون............

من ان رفتگر احساسم...........خیابان عشق را جارو میکشم .................تا تکه شیشه های دروغ.........پای دلت را زخمی نکند.......................

 


نوشته شده در سه شنبه 90/10/20ساعت 7:20 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:خودم نوشتم.......جون من نظر نمیدی.....به خودت زحمت خوندنش رو نده..........

سوار قایق احساس شدی ................پارو زنان گذاشتی رفتی ...............من که هر روز .............. هر شب............ به امید برگشتنت ..........توی جزیره تنهایی منتظرم..........

 


نوشته شده در دوشنبه 90/10/19ساعت 6:30 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:خودم نوشتم نظر نمیدی نخونش

اومدم دو کلام باهات حرف عاشقانه بزنم ولی تو اونقدر حرف تیکه دار بارم کردی که کمرم خم شد...........کمرم خم شد و دلم افتاد زمین شکست حالا دیگه دل ندارم.....

 


نوشته شده در جمعه 90/10/16ساعت 5:33 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:خودم نوشتم...............................................نظر نمیدید.....................................نخونید........................

یکی بود یکی نبود........عشقی بود عاشقی نبود.....دلی بود دلداری نبود....توی این بود و نبود ها هم من بودم و هم تو ......هم من احساس داشتم هم تو.....هم من عاشق بودم  هم تو......ولی حیف نه من از عشق و احساس تو خبر داشتم و نه تو از عشق و احساس من....و این خبر نداشتن ها باعث شد...من بمونم ....تو بری...............................................

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/15ساعت 10:44 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام دوستان.....این....جمله رو یکی از دوستانم ....نوشته......نظرتون در مورد این جمله چیه.....

کاش تو دلم جایی نداشت...کاش در قلبم هرگز به روش باز نمیشد....کاش میتونستم برای همیشه از صندوقچه قلبم بیرونش کنم.....

 


نوشته شده در سه شنبه 90/10/13ساعت 11:8 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت