سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من - او = هیچکس












مقدمه:سلام..................................سلام.........................نظر بدین خوشحال میشم..............................

 

چشمان خود را می بندم

به رویا ها می روم،به آینده

به هر آن چه قرار است اتفاق بیفتد

تجسم می کنم همه آن ها را در ذهن خود

همه چیز را در کنار تو

کلبه ای کوچک وسط مزرعه ای بزرگ

آن قدر بزرگ که کسی نتواند ما را پیدا کند

و

مزاحم احوالمان شود

آن چنان غرق در خلوت خود شده ایم

دنیا در همین کلبه کوچکمان خلاصه می شود

روز ها و شب ها را کنار یک دیگر به سر می بریم

و

هر چه زمان می گذرد

بیشتر عاشق و دل بسته یک دیگر می شویم

قدم در مزرعه که می گذاریم

پیش می آید کمی از هم فاصله بگیریم

در آن لحظه نیازی به ردیاب نیست

همین که قلب خود را روی تو تنظیم کنم

در عرض چند ثانیه پیدایت می کنم

و

زمانی که سرما بر کلبه کوچکمان حاکم می شود

به فکر نفت و گاز و زغال نباش

با آتش عشقمان بر محوطه خانمان نیز گرما می بخشیم

من که امید فراوانی به این مزرگه بزرگ و کلبه کوچکمان دارم

و این کلبه کوچک را با هزاران قصر پادشاهی تعویض نمی کنم

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/8/12ساعت 5:5 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت