سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من - او = هیچکس












مقدمه:سلام دوستان میبینین یکی قبلا آدم بدی بوده میاد توبه میکنه حالا ملت دست از سرش بر نمیدارن...........این شعر رو به اون خاطر سرودم...........و خواهر گلم حمیده خانوم ترجمه کردن به فارسی........راستی ببخشین به خاطر شعر اگه خوب از آب در نیومده

 

تانری       منه      ایشیق       یولو      گوستردی

 بیر   اینسانی   قارانلیقدان   قورتارماقین ایستردی

 دوندوم جاهیل لیق یولوندان هامی منی پیسلردی

 

 او آنیده چوخلو دردلر گیرمیش منیم اوره گیمه

 دونیا   دولموش  غمه  غملر  گلمیش  اوزریمه

 

ترجمه فارسی::::

 

راه    راست     را    به    من    بنمود   حق

 از  قعر   ظلمت  نجات  خلق  خواست  حق

 تا ز جهل خویش بگذشتم مرا بَد نامید خلق

 قلبم   از   درد  دوران  پر  گشت  آن   دم

جهان پر ز غم شده و با من گشته همدم

Click to view full size image

Click to view full size image


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/20ساعت 7:27 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام.....................این هم محمدی دیگر از خیال تا واقعیت شما........... 

 

 

در دلم ابرها صف کشیده اند

 

 آرام و بی صدا

 

رعد و برق این سو و آن سو می رود

 

 تا که چشمی بر هم می زنم

 

 صف پاشیده از هم

 

هر ابر به سویی

 

 رعد و برق با شلاق طعنه ها می زند بر ذهنم

 

 وجودم غم و درد حکم فرماست

 

 چشمانم شروع به باریدن می کنند

 

 دستانم بی اجازه از من

 

جلوی بارش اشکانم می رود

 

 کف دستانم پر از قطره های اشکم

 

 برکه ای پر آب

 

 و من

 

غرق تماشای آن برکه

 

 از خود بی خود شده ام

 

خاطرات سیاه

 

 همه جا نقش بسته

 

 کم کم به خودم می آیم

 

 تا که سر بلند می کنم

 

 همه جا روشن شده

 

 سر را تکانی می دهم

 

 انگار نه انگار

 

 و من

 

 در افکار خود می گویم

 

 بیخیال مثل همیشه

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/18ساعت 9:20 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام دوستان حالتون خوبه امروز تولد من بود خیلی از دوستان لطف کردن و تبریک گفتن خواستم بگم که کوچیک همتون هستم اما چون احوالم مساعد نبود یه شعری رو گفتم که شاید مورد پسند خیلی ها نباشه چون زیاد امیدوارم کننده نیست.........به هر حال از همگی ممنونم گل تقدیم شماراستی از حمیده خانوم که این شعر رو ترجمه کردن سپاس گذارمگل تقدیم شما

 

 

دوغوم   گونون    یانلیزلیخلان   کئچیردیم

 

شربت     وارکن      پاستانیدا       ییردیم

 

شربت دِمه اِله بیل کی مَن زَهَری ایچیردیم

 

منیم تانریم بو  نه کادِر سنده منه یازیبسان

 

یازار  یازماز  جهنمین  آغزین  منه  آچیپسان

 

ترجمه فارسی:::::

 

این  روز  که  به  تنهایی  گذشت  تولدم  بود

 

کیک       و       شربت      هم      مهیا    بود

 

از دست تنهایی شربت به کامم چون زهر بود

 

بار خدایا چه تقدیر تلخی بر من نوشته ای

 

آتش     جهنم     به    رویم    گشوده ای

 


نوشته شده در یکشنبه 91/10/17ساعت 4:57 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام دوستان دو بیت شعر ترکی نوشتم و حمیده خانوم زحمت کشیدن و به فارسی ترجمه کردن ........نظرتون رو بگین ممنون میشم...............اینم آدرس وبلاگ حمیده خانوم میتونید به وبلاگشون سر بزنید ممنون........از همگی منتظر نظرات شما.......

http://balaee.parsiblog.com/

بو دونیادا بیر کیمسیه گووَن یوخ

 

دُست آدیندا،یامان دوشمان اینان چوخ

 

اَل  اوزادیر  سنه  یولداش  آدیلا

 

دالدان  چیخاردیر    خنجری  قابیلا

 

 

ترجمه فارسی::::

 

 

اعتماد را  نشاید  ساکنین  دنیا  را

 

چه بسیار نامیدند دوست، دشمنان را

 

دستت را به دوستی میفشارد اما

 

از  پشت خنجرت  می زند قابیل وار

 

 

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/13ساعت 1:46 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

از بچگی میشناختمش،همیشه برام کارای خوبی می کرد اما هیچوقت کاراش به چشمم نمی یومد.با این که می دید کاراش به چشمم نمیاد اما هر وقت نیاز به کمک داشتم کمکم می کرد.منم کمکاشو می نوشتم پای دیگران...یه روز خودم،یه روز دوستم،یه روز خانوادم....سال ها گذشت بعضا زیاد همدیگرو میدیدیم بعضا اون میخواست ببینه من حاضر نمی شدم...چند وقت پیش بود که در وضعیت بدی قرار گرفتم طوری که همه تنهام گذاشتند وقتی تنها نشسته بودم.آروم اومد کنارم دستشو گذاشت رو شونم گفت چته::گفتم وضعیتم بده بهم نگاهی کرد.گفت::تو که دوست و آشنا زیاد داشتی چی شد.سرمو انداختم پایین با بغض گفتم::اونا تو روزای خوب کنارم هستند.نه تو این روزها.لبخندی زد و گفت::دستمو بگیر خودم همیشه کنارت بودم،هستم ،خواهم بود.ازش خجالت می کشیدم.دستشو گرفتم و بلند شدم.با هم مشکلات رو حل کردیم.اما یه چیزی بود.فکر کنم خودشم متوجه شده بود.....من عاشقش شده بودم.نمی خواستم از دستش بدم و بعدا پشیمون بشم.بهش خیره شدم چشمامو بستم و در یک کلام گفتم دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ..........به آرومی یه لبخندی زد و گفت قبوله.و از اون موقع تا الان عاشق هم هستیم روزی پنج بار باهم ملاقات می کنیم.کلی با هم حرف میزنیم.دوست ندارم یک لحظه ناراحتیشو ببینم.برا همین دیگه میخوام خوب باشم .هر لحظه که می گذره بیشتر عاشقش میشم ........و تا اخر عمرم عاشقش خواهم ماند.عشق ابدی منه.برای همین میخوام شما هم اسمش رو بدونین.منM هستم اون هم A اصلا بذارین اسم کاملشو بگم تا همه بدونن اسمش چیه..........عشــــــــــــــــــــــــــــق من اسمش الله هستش.و اسم مستعارش خدا...................عاشقتم الله عاشقتم.......................

 

 

 

 

مقدمه:سلام دوستان همیشه مقدمه رو اول مینویسم این دفعه اخر نوشتم...........نمیدونم بقیه از این نوشته چه برداشتی میکنن اما من برادلم نوشتم.......همین..........عکسارم خودم انداختم......همیشه از عشق زمینی مینویسم این دفعه خواستم از عشق اسمانی بگم..........برا اون کاری که تو پست قبلی اشاره کردم دعا کنین........ما هم جای برادر کوچیک شما.......موفق باشین خداحافظگل تقدیم شما


نوشته شده در یکشنبه 91/10/3ساعت 12:25 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام دوستان خوبین خوشین./..................نظر یادتون نره

 

دیوانه وار عاشقت بودم

نفهمیدی و رفتی

در خود شکستم

تکه تکه

هر تکه ام در جایی سرگردان

و

هر روز در شهری،کوچه ای،خیابانی

به دنبال یک تکه از هزاران تکه

کوچه ای دیگر پیش رو

تیر برقی نیست

چه جای محرومی

کبریت را روشن کنم

اسم کوچه چیست

!!!!!!

بله کوچه پشیمانی

انگار بنبست است

کمی نزدیک شوم

!!!!!!

تکه ای نمی یابم

اما چیز دیگری می یابم

کسی را می یابم که زمانی عاشقش بودم

یک آدم با یک قلب زخمی

با وفا

 از عشق جدیدت چه خبر

چه کسی قلبت را زخمی کرده

به دنبال مرحمی

اگر به سوی من آمده ای سخت در اشتباهی

دیگر عاشقت نیستم

چون

عشق جدیدی یافته ام

می دانی اسمش چیست

خاطره هست

دوستش دارم

چون

!!!!!

درکم می کند

هر لحظه

به یاد می آورد

زمانی را که شب و روزم را به خاطر تو سر می کردم

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 2:53 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام..................................سلام.........................نظر بدین خوشحال میشم..............................

 

چشمان خود را می بندم

به رویا ها می روم،به آینده

به هر آن چه قرار است اتفاق بیفتد

تجسم می کنم همه آن ها را در ذهن خود

همه چیز را در کنار تو

کلبه ای کوچک وسط مزرعه ای بزرگ

آن قدر بزرگ که کسی نتواند ما را پیدا کند

و

مزاحم احوالمان شود

آن چنان غرق در خلوت خود شده ایم

دنیا در همین کلبه کوچکمان خلاصه می شود

روز ها و شب ها را کنار یک دیگر به سر می بریم

و

هر چه زمان می گذرد

بیشتر عاشق و دل بسته یک دیگر می شویم

قدم در مزرعه که می گذاریم

پیش می آید کمی از هم فاصله بگیریم

در آن لحظه نیازی به ردیاب نیست

همین که قلب خود را روی تو تنظیم کنم

در عرض چند ثانیه پیدایت می کنم

و

زمانی که سرما بر کلبه کوچکمان حاکم می شود

به فکر نفت و گاز و زغال نباش

با آتش عشقمان بر محوطه خانمان نیز گرما می بخشیم

من که امید فراوانی به این مزرگه بزرگ و کلبه کوچکمان دارم

و این کلبه کوچک را با هزاران قصر پادشاهی تعویض نمی کنم

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/8/12ساعت 5:5 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام.............................سلام...................خوبین بچه ها.................این سه بیت شعر تقدیم شماها.............فقط تو رو خدا زیاد نخندین به این شعرم........هههههه........خب هر چی باشه تازه کاریم دیگه...........تو این سه بیت خواستم بگم که......ادم دل نداشته باشه با ربات هیچ فرقی نداره......نظر یادتون نره ها................

 

رباتی خریده ام به از یک انسان............................................هر چه میگویم چشم می گوید و جان

 

اما آن را است یکی مشکل بزرگ............................که آن را نه خبر دارد از از احساس نه قلبی بزرگ

 

به او می گویم دلم تنگ است امروز....................................می گوید ابزار را بده تا گشادش کنم زود

 


نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 2:24 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام.............................اگه وقت داشتین بخونین و نظر بدین...............وقتم نداشتین دیگه هیچ...............

 

تو را دوست دارم

بیش از این که دوستت داشته باشم

بهت نیاز دارم

همانند نیازم به اکسیژن

اگر لحظه ای در دسترسم نباشی

دقیقه اول:گیج می شوم

دقیقه دوم:بی هوش

دقیقه سوم:نفس هایم کند می شود

دقیقه چهارم:دار فانی را وداع می گویم

ولی انگار تو با اکسیژن فرق کوچکی داری

بی اکسیژن می توانم با دستگاه نفس بکشم

ولی بی تو به هیچ وجه نمی توانم نفس بکشم

و زنده ماندم محال است

به همین سادگی

می بینی بی تو هیچ قدرتی

نمی تواند مرا در این دنیا نگه دارد

حالا اگر دلت می آید

از دسترسم خارج شو

 

 


نوشته شده در جمعه 91/8/5ساعت 11:49 صبح توسط *محمد* نظرات ( ) | |

مقدمه:سلام حالتون خوبه...................بعد از مدتی دارم وب رو بروز میکنم نظر بدین خوشحال میشم/////

 

ماه و خورشید و ستاره برایم مهم نیستد

مهم نیست شب است یا روز

آب است نان نیست

چه فرقی می کند در کنارم کسی هست یا نه

اهمیتی ندارد کسی برایم محبت نمی کند

مگر فرقی هم می کند که کجا زندگی می کنم

پول دارم یا نه

دیگر برایم هیچ چیز مهم نیست

هیچ چیز

حتی این دنیا

چون در حال کوچ به دنیای دیگر هستم

دنیای خوبی هست

به تازگی پیدایش کرده ام

زیباترین دنیا در کل هستی

در درون آن هیچ دغدغه ای وجود ندارد

تنها مسئولیتی که دارم

این است که

در کنار تو قرار بگیرم

به صورتت خیره شوم

و

در

یک

کلام

بگویم

.

.

.

.

عاشقتم

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/8/2ساعت 8:26 عصر توسط *محمد* نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت